Tag Archives: time

این هم گذراست.

بعد سالها آموختم

که از بُعد مکان و عاطفه برون شوم

پا بر بُعد زمان بگذارم

سرانجام توانستم در بر گیرم قدرت ساعت و زمان

من توانستم یک ثانیه را بشناسم

لحظه را آخر، رام کردم، اهلی کردم

من شمارش ساعت را بشکستم

من بالاخره فهمیدم

که چرا گاهی وقت

هست و گاهی هم نیست

درک کردم گذر ساعت چیست

که چرا گاهی آهسته و گاهی تند است

که چرا می گذرد بدون تجویز و جواز

که چرا آرام است

گمنام است.

اگر اشکم گاهی ثانیه ها را از جنبش ترساند

من به خود می گویم

این نیز مثل همه چیز

می گذرد

این هم گذراست.

گرچه من اسیر احساساتم

پشت من ثانیه ها می گذرند

گرچه این لحظه ناممکن باد

اما این هم مانند تمام لحظه هاست

این هم گذراست.

ای زمان. رحم کن.

ای غربت، ای تنهایی. ای رفتن، ای گذشته. خانه ام، وطنم، ریشه ام

برگرد.

لحظه ای مقابلم بایست تا تو را خوب بنگرم.

می خواهم تو را خوب بفهمم، دریابم که تو چیستی و که.

اما زمان چه کوتاه است برای چنین چیزها.

زمان چه بی رحمانه می گذرد. چه سنگدل است زمان.

ای کاش دست کم می گذاشتی خودم را در آینه ات ببینم.

ای کاش دستم را می گرفتی و با خودت می بردی.

ای کاش به سرعت خودت از این آوارۀ احساسم می گذشتم.

افسوس که من زندانی مکانم و تو ای زمان،

تو چه آزاد،

تنها می گذری. می روی بی قید و بند.

و من بنده و بردۀ این دنیایم. احساسم. چشمانم.

همه دست و پایم را گرفته اند.

* * *

ای سکوت، ای خاطره، ای نزدیکتر از پوستۀ بدنم.

با من بمان که رفتنت مرا سنگینتر کرده.

مرا به امان خودم رها کرده ای.

بمان و دستم را بگیر.

بمان ای لحظۀ کوتاه.

ای کوتاهی، گذرا.

من دستهایم ناتوانند و تنها قلبم از این ناتوانی می رنجد.

* * *

ای زمان.

سنگینیت به کوتاهیت نمی ارزد.

من توان جبرانش ندارم.

من زندانی حقیقتم، رحم کن. بایست.